، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

پنج ماهگی(اولین دمرشدن)

باتوآینده ای خواهم ساخت که گذشته ام درمقابلش زانوبزند سلام عزیزم,میدونستی برام هیچ حسی شبیه تونیس,فقط وقتی به آرامش میرسم که کنارتوام  همین که کنارت نفس میکشم برام قشنگترین احساسه میدونستی توپایان هرجست وجوی منی,تماشاکردن چهره زیبات برام عین آرامشه توزیباترین آرزوی قلبی منی ....هزاران هزارباردوسسسسسسسسسسستت دارم خوبی عزیزم ؟ این شباخیلی خوب میخوابی (خداروشکر)البته من باهرنفست بیدارمیشم وهرچی به صورت قشنگ وماهت نگاه میکنم هزاران هزاربارخداروشکرمیکنم .وقتی به تک تک اندامهات نگاه میکنم که سالم هستندبیشتراحساس خوشبختی میکنم,ایناروالان متوجه نمی شی وقتی خودت بچه دارشدی متوجه این حرفام بهترمی شی (قربون خودت ونی نی نا...
20 شهريور 1392

تولدخاله جون گیتا

دخترکه داشته باشی باخودتصورمیکنی پیچ وتاب شانه رادرموهای طلایی اش   وقتی کمی بلندترشدکیف عالم رامی بری ازانعکاس تصویرخرگوشی بستنش   دخترکه داشته باشی خیال می کشاندت به بعدازظهرگرم یک روزتابستانی که گوشواره های میوه ای ازگیلاسهای به هم چسبیده رابه گوش انداخته ایدهمان هایی که هرکه بیاویزدشان,ازشادی لبریزمی شودوخنده ای ازته دل امانش رامی برد   دخترکه داشته باشی انتظارروزی رامی کشی که باهم بنشینیدودرحیاط خانه مادربزرگ وگلهای یاس سفیدوزردبه رشته درآمده گرانبهاترین گردنبندآویزدنیاشودکه بیاندازیش به گردن دخترت   دخترکه داشته باشی گاهی دلت می لرزدازفکراینکه روزی برشانه مردی دیگرغیرازپدرش تکیه می زند ...
1 شهريور 1392

سه ماهه سوم بارداری

91/11/03 سلام زندگی.سلام عشق ,سلام شورمستی ... حالت چطوره؟عشق مامان بهش خوش میگذره ؟چراکه خوش نگذره !این همه مواظب شماهستیم ,همه چیزبرای شماست وماهمچنان منتظرروزهای خوب باشما ازاحوالات خودم برات بگم : این روزایه خورده حالم بهتره ..گاهی اوقات ازخونه بیرون میام ویه هوایی میخورم ,هفته ای دوروزم یه سری به شرکت میزنم ولی دیگه کم کم دارم سنگین می شم الان من 27هفته و2روزه هستم ووزنم 72کیلوشده .....وای 58کیلوکجا والان کجا....امروز240مین آمپولم زدیم تابه امیدخدابرای شمامشکلی پیش نیادولی سختیایه طرف وشیطنتای شما یه طرف خلاصه اینکه باهات حال میکنم وقتی متوجه میشم که دیگه تنهانیستم ای تنهادلیل ردکردن هردلیل وای تنهابهانه آور...
19 فروردين 1392

سه ماهه دوم بارداری

91/07/30 سلام جگرگوشه مامان وبابا.حالت چطوره؟امروزدوباره یه تکون حسابی به مادادی , داشت یه کم حالم بهترمی شدکه دوباره خونریزی شدیدی کردم , حالم خیلی بدبود,آخه میدونی چیه عشق من.............هرچی که زمان می گذره من به تونزیکترمی شم ,بیشترحست می کنم ودلواپسیم ازاینکه مباداتوروازدست بدم  ,قولمون که یادت نرفته!!! ! بایدباهم بمونیم     امروز بعدازسونوگرافی که ازاحوالات شما باخبرشدیم وکمی خیالمون راحت شدبه آزمایشگاه رفتیم تاآزمایش غربالگری روانجام بدم امیدوارم شمادرسلامت کامل باشی وبدون هیچ مشکلی به جمع مابپیوندی ,به امیدآن روزلحظه شماری می کنم دلتنگ که می شوم خودم رادرآینه می بینم و...
20 آذر 1391

سه ماهه اول بارداری

91/06/08 زمان می گذرد و زمانه پیر می شود... تنها یاد توست که هر ثانیه در دلم جوانه می زند؛تو تکرار می شوی و من هر روز به شوق حضورت دلتنگ می شوم؛تیک تیک ثانیه ها به وقت قرار عاشقی ست... ساعتم را به وقت دلم کوک کرده ام چون ثانیه ها را تند تند می شمارد! سلام عزیزدلم!حال و احوال ما که این روزها خیلی خوبه... خوشحالیم از اینکه با تو خواهیم بود. این روزا دیگه ما همش خونه مامان ایران در حال بخور و بخوابیم و زحمت اونا رو خیلی زیاد کردیم.انشاالله در آینده بتونیم با هم  جبران کنیم.بعدازظهر ساعت 4 قراره که خاله گیتا بیاد دنبالمون تا باهم بریم سونوگرافی که دقیقتر از اوضاع و احوال شما باخبر بشیم بابا مرتضی هم که...
17 مهر 1391

آزمایش بارداری

امروزت را اینگونه می نگارم؛شاید فردا طوری دیگر به آن نگاه کنیم،پس عاشقانه هایم برای تو... برای تو بهترینم تا باشد که بعدهااااااااااا یاداور این روزهایت بمانی! امروز باید برای یک سری کارهای بیمه ودارایی شرکت علیرغم کمردرد بسیار زیاد به شرکت می رفتم.ولی بابا مرتضی که از قبل مرخصی گرفته بود اصرار کرد که اول آزمایشگاه بعد شرکت! دل تو دلمون نبود...انگار همه چیز امروز عوض شد،آفتاب زودتر طلوع کرده بود،خورشید نورانی تر شده بود،هوا بهاری تر شده بود،درختا سبزتر به نظر می اومدند!اینجوری بگم که دنیا قشنگ تر شده بود... نمیدونستم که اینها همه نشانه ایست از وجود تو... آزمایش رو دادیم و با بابامرتضی به کارخانه رفتیم.من نصف کارها...
25 مرداد 1391